به گزارش قدس خراسان، گوشهگوشه خراسان بزرگ پر از دلیرمردانی است که هنگام حادثه بیهیچ ادعایی سینه خود را سپر آماج تیرهای ناجوانمردانه دشمن بعثی کردند و در دوران هشت سال دفاع مقدس از دورترین نقاط خراسان خودشان را به جبهههای حق علیه باطل رساندند.
مردان و زنان دهستان زاوین که از توابع شهرستان کلات است هم از این قافله جا نماندند و با اهدای جان و مال خود در هشت سال دفاع مقدس، ایثارها و رشادتهای فراموشنشدنی را خلق کردند. برای اطلاع از جزئیات به سراغ یکی از رزمندگان زاوین در هشت سال دفاع مقدس و پس از آن رفتم. محمدعلی میرزایی متولد ۱۶ فروردین ۱۳۳۶، پاسداری است که از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۰ در تیپ ویژه شهدا خدمت کرده است.
او درباره همرزمان خود که با او از زاوین به جبهه رفتند، میگوید: من با علی احمد شریعتی، شهید حسن ساجدی، شهید محمد سلیمیزو و شهید حسینعلی شریعتی سال ۱۳۶۳ از زاوین به جبهه رفتم. حدود هشت نفر بودیم و نیمی از این تعداد شهید شدند.
میرزایی درباره تعداد شهدا و جانبازان زاوین بیان میکند: زاوین دارای ۳۳ شهید، بیش از ۵۰۹ رزمنده، حدود ۵۰ جانباز و هفت آزاده است. در سال ۱۳۶۰ نخستین گروه از زاوین به جبهه اعزام شدند و از شهدای ابتدای جنگ میتوان به شهید ابراهیم طاحونی و شهید عباس بهشتی اشاره کرد.
مادری که از غم شهادت پسر نوجوانش فوت کرد
این پاسدار بازنشسته درباره چگونگی اعزام و شهادت برادر همسرش، شهید علی کریمزاده نیز خاطرنشان میکند: سال ۶۲، برادر همسرم که آن زمان در مشهد بود، به خاطر اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت، شناسنامهاش را دستکاری کرد و برای اعزام به سپاه کلات رفت. به دلیل شناختی که بچههای سپاه از من داشتند، گفته بود آقای میرزایی سفارش کرده من را اعزام کنید. در نتیجه، او در ۱۶ سالگی اعزام شد و حدود ۴۵ روز در جبهه بود که مجروح شد. پس از آن، برای مداوا به بیمارستان شیراز انتقال یافت و با همان مجروحیتش دوباره به جبهه برگشت و در پنجوین عراق مفقودالاثر شد.
او میافزاید: دو نفر از همرزمانش دیده بودند او شهید شده و به اصرار خانوادهاش برایش یک تشییع نمادین برگزار کردند. یک بار دیگر مقداری از ژاکتش آمد و مراسم تشییع برگزار شد و پس از مدتی پلاک و مقداری از استخوانهایش آمد و او را تشییع کردند. مادرش بر اثر این اتفاقات سکته کرد و از دنیا رفت.
میرزایی با بیان اینکه از شهدای شاخص زاوین میتوان به شهید محمد عابدینی و شهید سیدحسن هاشمیزو اشاره کرد که هر دو در لشکر ۵ نصر مسئول محور بودند، ادامه میدهد: این افراد از جمله انسانهای مخلص و پای کار انقلاب بودند. شهید عابدینی به بعلبک لبنان رفته بود و پس از مدتی به زاوین آمد و از خاطرات خود درباره مردم بعلبک تعریف میکرد. او میگفت مردم لبنان با دیدن پاسداران جمهوری اسلامی خیلی خوشحال شده بودند. به قول شهید آوینی که میگفت، مردم لبنان ما را مانند امامزاده زیارت میکردند و حضور پاسداران در لبنان خیلی تأثیرگذار بود. شهید هاشمیزو نیز مسئول محور لشکر ۵ نصر بود و شاگردان زیادی را تربیت کرد.
نوجوان شهیدی که از چگونگی شهادتش گفته بود
این پاسدار بازنشسته با بیان اینکه از دیگر شهدای زاوین، شهید حسن ساجدی بود که من با او در آموزش سپاه همکاری میکردم، میگوید: از نخستین روز ورودش به سپاه به او الهام شده بود بیشتر از ۶ ماه زنده نخواهد ماند و این موضوع را چندین بار به من گفته بود. حتی جزئیات چگونگی شهادتش را نیز برایم توضیح داد و گفت یک پیکر متلاشی نمیشود و یک ترکش به سر یا قلبم خواهد خورد. سرانجام در ۲۵ اسفند طی عملیات بدر، دقیقاً ترکش به قلبش اصابت کرد و شهید شد.
او میافزاید: شهید ساجدی با وجود اینکه ۱۷-۱۸ سال بیشتر نداشت، هرگز نماز شبش ترک نمیشد و روحیه بسیار عجیبی داشت و فدایی انقلاب بود.
شهیدی که قبرش را خودش کند
میرزایی درباره یکی دیگر از شهدای زاوین هم بیان میکند: شهید ابوالقاسم خورشاهی نیز یکی دیگر از شهدای زاوین است که ۱۰روز برای مرخصی به شهرش آمده بود. در همان زمان پیکر شهید علوی را برای تدفین به زاوین آورده بودند. شهید خورشاهی برای آمادهسازی مزار شهید سیدمحمد علوی کمک کرد و در پایان، خودش در آن قبر دراز کشید و گفت: «چقدر این قبر اندازه من است؛ انگار آن را برای من ساختهاند». از قضا شهید علوی را جای دیگری دفن کردند و پس از مدتی، شهید خورشاهی در خرمشهر شهید شد و او را در همان قبری که خودش کنده و در آن دراز کشیده بود، دفن کردند.
این پاسدار بازنشسته با بیان اینکه زاوین دین خود را به انقلاب ادا کرده و چندین شهید نوجوان با حدود ۱۶-۱۷ سال سن در زمان دفاع مقدس دارد، متذکر میشود: در پشت جبهه نیز مسئولان نواحی بسیج که کمکهای مردمی به جبهه را در زمان دفاع مقدس جمعآوری میکردند، شاهد همکاری و همیاری مردم زاوین بودند. آنها بیدریغ از گوسفندهای گلهشان به جبهه کمک میکردند. زنان زاوین نیز در آن دوران، دستمالهای ابریشمی دستباف خود را به جبهه اهدا میکردند و سایر مردم نیز با تمام توان و ظرفیت خود به جبهه یاری میرساندند.
مردهای که به لطف امام رضا(ع) زنده شد
او که خود در ۱۶ مرداد ۱۳۶۳ به تیپ ویژه شهدا اعزام شده بود، میگوید: من با سفارش شهید کاوه در لشکر ویژه شهدا ماندم و خانوادهام را به ارومیه آوردم. در این مدت، خانوادهام بین مشهد و ارومیه رفت و آمد داشتند. سومین بار که خانوادهام را به ارومیه آوردم، همسرم دچار سکته مغزی شد و ما او را به بیمارستان شهید مطهری منتقل کردیم. با توجه به وضعیت جسمی همسرم، به یکی از دوستانم در مشهد گفتم به حرم مطهر امام رضا(ع) برود و برای او دعا کند.
میرزایی ادامه میدهد: همسرم فوت کرده بود، پارچه سفیدی رویش انداخته و او را به سردخانه برده بودند؛ اما زنده شد. چند روز بعد، با توجه به توصیه سردار منصوری، فرمانده لشکر ویژه شهدا، یک پزشک ارمنی برای معاینه همسرم به منزل ما آمد. او همسرم را معاینه کرد و از من پرسید: «از لحاظ علم پزشکی، همسر شما باید اکنون در قبرستان باشد. چه اتفاقی افتاده که زنده شده است؟» من توضیح دادم یکی از دوستان را به حرم مطهر امام رضا(ع) فرستادیم تا برای شفای همسرم دعا کند. دیگر کاری از دست پزشکان ساخته نبود. گفتم این دوست، شفای همسرم را از راه دور از امام رضا(ع) گرفته است.
این پاسدار خراسانی میافزاید: پس از شنیدن این خاطره، پزشک ارمنی بلند شد و در حالی که در خانهام دور میزد، گفت: «من میدانستم این کار، کار من نیست؛ شما از امام رضا(ع) شفایش را گرفتید». سپس گریهاش گرفت و ادامه داد: «قدر امام رضا(ع) را بدانید». پس از مدتی هم در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۷۰ ما را با آمبولانس و دو پزشکیار به مشهد اعزام کردند.
میرزایی خاطرنشان میکند: اکنون دو سه سالی است همسرم سکته ناقص کرده و یک طرف بدنش فلج شده؛ اما الحمدلله حافظهاش هنوز قوی است و جای همه وسایل را در خانه میداند. وقتی میگویم خدا با ما بوده و هست، به این خاطر است که اگر هر چیزی را از ما بگیرد، بیشک نعمت و لطف بوده و ممکن است حکمت آن را در آینده متوجه شویم.
او درباره همرزمان خود که با او از زاوین به جبهه رفتند، میگوید: من با علی احمد شریعتی، شهید حسن ساجدی، شهید محمد سلیمیزو و شهید حسینعلی شریعتی سال ۱۳۶۳ از زاوین به جبهه رفتم. حدود هشت نفر بودیم و نیمی از این تعداد شهید شدند.
میرزایی درباره تعداد شهدا و جانبازان زاوین بیان میکند: زاوین دارای ۳۳ شهید، بیش از ۵۰۹ رزمنده، حدود ۵۰ جانباز و هفت آزاده است. در سال ۱۳۶۰ نخستین گروه از زاوین به جبهه اعزام شدند و از شهدای ابتدای جنگ میتوان به شهید ابراهیم طاحونی و شهید عباس بهشتی اشاره کرد.
مادری که از غم شهادت پسر نوجوانش فوت کرد
این پاسدار بازنشسته درباره چگونگی اعزام و شهادت برادر همسرش، شهید علی کریمزاده نیز خاطرنشان میکند: سال ۶۲، برادر همسرم که آن زمان در مشهد بود، به خاطر اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت، شناسنامهاش را دستکاری کرد و برای اعزام به سپاه کلات رفت. به دلیل شناختی که بچههای سپاه از من داشتند، گفته بود آقای میرزایی سفارش کرده من را اعزام کنید. در نتیجه، او در ۱۶ سالگی اعزام شد و حدود ۴۵ روز در جبهه بود که مجروح شد. پس از آن، برای مداوا به بیمارستان شیراز انتقال یافت و با همان مجروحیتش دوباره به جبهه برگشت و در پنجوین عراق مفقودالاثر شد.
او میافزاید: دو نفر از همرزمانش دیده بودند او شهید شده و به اصرار خانوادهاش برایش یک تشییع نمادین برگزار کردند. یک بار دیگر مقداری از ژاکتش آمد و مراسم تشییع برگزار شد و پس از مدتی پلاک و مقداری از استخوانهایش آمد و او را تشییع کردند. مادرش بر اثر این اتفاقات سکته کرد و از دنیا رفت.
میرزایی با بیان اینکه از شهدای شاخص زاوین میتوان به شهید محمد عابدینی و شهید سیدحسن هاشمیزو اشاره کرد که هر دو در لشکر ۵ نصر مسئول محور بودند، ادامه میدهد: این افراد از جمله انسانهای مخلص و پای کار انقلاب بودند. شهید عابدینی به بعلبک لبنان رفته بود و پس از مدتی به زاوین آمد و از خاطرات خود درباره مردم بعلبک تعریف میکرد. او میگفت مردم لبنان با دیدن پاسداران جمهوری اسلامی خیلی خوشحال شده بودند. به قول شهید آوینی که میگفت، مردم لبنان ما را مانند امامزاده زیارت میکردند و حضور پاسداران در لبنان خیلی تأثیرگذار بود. شهید هاشمیزو نیز مسئول محور لشکر ۵ نصر بود و شاگردان زیادی را تربیت کرد.
نوجوان شهیدی که از چگونگی شهادتش گفته بود
این پاسدار بازنشسته با بیان اینکه از دیگر شهدای زاوین، شهید حسن ساجدی بود که من با او در آموزش سپاه همکاری میکردم، میگوید: از نخستین روز ورودش به سپاه به او الهام شده بود بیشتر از ۶ ماه زنده نخواهد ماند و این موضوع را چندین بار به من گفته بود. حتی جزئیات چگونگی شهادتش را نیز برایم توضیح داد و گفت یک پیکر متلاشی نمیشود و یک ترکش به سر یا قلبم خواهد خورد. سرانجام در ۲۵ اسفند طی عملیات بدر، دقیقاً ترکش به قلبش اصابت کرد و شهید شد.
او میافزاید: شهید ساجدی با وجود اینکه ۱۷-۱۸ سال بیشتر نداشت، هرگز نماز شبش ترک نمیشد و روحیه بسیار عجیبی داشت و فدایی انقلاب بود.
شهیدی که قبرش را خودش کند
میرزایی درباره یکی دیگر از شهدای زاوین هم بیان میکند: شهید ابوالقاسم خورشاهی نیز یکی دیگر از شهدای زاوین است که ۱۰روز برای مرخصی به شهرش آمده بود. در همان زمان پیکر شهید علوی را برای تدفین به زاوین آورده بودند. شهید خورشاهی برای آمادهسازی مزار شهید سیدمحمد علوی کمک کرد و در پایان، خودش در آن قبر دراز کشید و گفت: «چقدر این قبر اندازه من است؛ انگار آن را برای من ساختهاند». از قضا شهید علوی را جای دیگری دفن کردند و پس از مدتی، شهید خورشاهی در خرمشهر شهید شد و او را در همان قبری که خودش کنده و در آن دراز کشیده بود، دفن کردند.
این پاسدار بازنشسته با بیان اینکه زاوین دین خود را به انقلاب ادا کرده و چندین شهید نوجوان با حدود ۱۶-۱۷ سال سن در زمان دفاع مقدس دارد، متذکر میشود: در پشت جبهه نیز مسئولان نواحی بسیج که کمکهای مردمی به جبهه را در زمان دفاع مقدس جمعآوری میکردند، شاهد همکاری و همیاری مردم زاوین بودند. آنها بیدریغ از گوسفندهای گلهشان به جبهه کمک میکردند. زنان زاوین نیز در آن دوران، دستمالهای ابریشمی دستباف خود را به جبهه اهدا میکردند و سایر مردم نیز با تمام توان و ظرفیت خود به جبهه یاری میرساندند.
مردهای که به لطف امام رضا(ع) زنده شد
او که خود در ۱۶ مرداد ۱۳۶۳ به تیپ ویژه شهدا اعزام شده بود، میگوید: من با سفارش شهید کاوه در لشکر ویژه شهدا ماندم و خانوادهام را به ارومیه آوردم. در این مدت، خانوادهام بین مشهد و ارومیه رفت و آمد داشتند. سومین بار که خانوادهام را به ارومیه آوردم، همسرم دچار سکته مغزی شد و ما او را به بیمارستان شهید مطهری منتقل کردیم. با توجه به وضعیت جسمی همسرم، به یکی از دوستانم در مشهد گفتم به حرم مطهر امام رضا(ع) برود و برای او دعا کند.
میرزایی ادامه میدهد: همسرم فوت کرده بود، پارچه سفیدی رویش انداخته و او را به سردخانه برده بودند؛ اما زنده شد. چند روز بعد، با توجه به توصیه سردار منصوری، فرمانده لشکر ویژه شهدا، یک پزشک ارمنی برای معاینه همسرم به منزل ما آمد. او همسرم را معاینه کرد و از من پرسید: «از لحاظ علم پزشکی، همسر شما باید اکنون در قبرستان باشد. چه اتفاقی افتاده که زنده شده است؟» من توضیح دادم یکی از دوستان را به حرم مطهر امام رضا(ع) فرستادیم تا برای شفای همسرم دعا کند. دیگر کاری از دست پزشکان ساخته نبود. گفتم این دوست، شفای همسرم را از راه دور از امام رضا(ع) گرفته است.
این پاسدار خراسانی میافزاید: پس از شنیدن این خاطره، پزشک ارمنی بلند شد و در حالی که در خانهام دور میزد، گفت: «من میدانستم این کار، کار من نیست؛ شما از امام رضا(ع) شفایش را گرفتید». سپس گریهاش گرفت و ادامه داد: «قدر امام رضا(ع) را بدانید». پس از مدتی هم در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۷۰ ما را با آمبولانس و دو پزشکیار به مشهد اعزام کردند.
میرزایی خاطرنشان میکند: اکنون دو سه سالی است همسرم سکته ناقص کرده و یک طرف بدنش فلج شده؛ اما الحمدلله حافظهاش هنوز قوی است و جای همه وسایل را در خانه میداند. وقتی میگویم خدا با ما بوده و هست، به این خاطر است که اگر هر چیزی را از ما بگیرد، بیشک نعمت و لطف بوده و ممکن است حکمت آن را در آینده متوجه شویم.
نظر شما